دو روی شانس، انیمیشن Luck
4 شهریور 1401 1401-11-21 10:21دو روی شانس، انیمیشن Luck
در انیمیشن شانس، انیمیشن دنیای خیالیایست که دربارهی آن قسمت از مفاهیمی حرف میزند که انسان برای آن دلیلی منطقی در دنیای واقعیاش پیدا نمیکند. در بسیاری از انیمیشنهای چند سال اخیر به دلیل داشتن مخاطبان بزرگسال، دغدغههای شخصیتهای اصلی داشتن قدرتهای ماورایی نیست که برای مثال بتوانند جلوی سیل یا طوفان را بگیرند یا توانایی سفر در بین کهکشانها به آنها بدهد. آنقدر مشکلات گاه پیش و پا افتاده، زندگی انسانها را مختل کرده که داشتن کمی شانس تنها در موقعیتهای بسیار معمولی برای آنها نیز میتواند به اندازه داشتن قدرتهای فرازمینی راهگشا باشد.
از طرفی نیز برای کودکان یادگرفتن راههای مقابله با چنین مشکلاتی سود بیشتری به آنها میرساند تا تحریک صرف قوه تخیلشان. انیمیشن شانس در همین راستا داستانی را بازگو میکند که مانند خوششانسی و بدشانسی دو روی یک سکه است و با هر دو مخاطب کودک و بزرگسال ارتباط برقرار میکند.
سامانتا
در انیمیشن شانس، داستان از این قرار است که سامانتا دختری 18 ساله در یتیم خانه است که به دلیل رسیدن به سن قانونی باید یتیمخانه را ترک کرده و سعی کند مستقل شود. او دلش نمیخواهد هماتاقیاش که دختربچهای خردسال است را ترک کند. تنها راه حلی که برای آرامش خاطر خودش میبیند امید داشتن به این است که خانوادهای هرچه زودتر دوستش هیزل را به فرزندخواندگی بپذیرند.
بدشانسترین
در ادامه متوجه میشویم که سامانتا یکی از بدشانسترین افرادی است که میتوان تصور کرد. در هر موقعیتی هر اتفاقی صرفا به ضرر او تمام میشود و مشکلات دست از سر او برنمیدارند. یک روز که در خیابان مشغول خوردن ساندویجی است گربهای را میبیند و غذایش را با او تقسیم میکند اما به طور اتفاقی سکهای را روی زمین میبیند و کم کم متوجه میشود که آن یک سکه معمولی نه، بلکه سکهی شانس است. تصمیم میگیرد آن را به هماتاقی سابقش بدهد تا بتواند به آرزویش برسد اما سکه را از دست میدهد پس تصمیم میگیرد گربه را پیدا کرده و سکهای دیگر از او درخواست کند.
از درون و بیرون
انیمیشن شانس به شدت یادآور انیمیشن درون و بیرون شرکت پیکسار است که با ایدهی جذابی که داشت و تمرکز بر روان انسان، توانست شروع کننده این موج جدید در داستان انیمیشنهای تجاری سهبعدی باشد. دنیای انیمیشنی که آنقدر شیرین بود که نمیتوانست ذرهای از واقعیت گاه تلخ را به آن اضافه کرد.
اما به رسمیت شناختن غم در انیمیشن درون و بیرون این جسارت را به داستاننویسها داد که از اتفاقات ناگوار نیز در بهترین حالت ممکن استفاده کنند زیرا که این استراتژی بعد واقعیت و در نتیجه همذاتپنداری را برای مخاطب بیشتر میکرد و در نتیجه سود بیشتری برای سازندگان به ارمغان میآورد.
بنفش و سبز
در همین راستا انیمیشن شانس نیز با استفاده از دو رنگ بنفش و سبز سعی در نشان دادن اختلاط دو مفهوم متضاد از خوششانسی و بدشانسی مانند همراهی دو احساس غم و شادی در انیمیشن درون و بیرون میکند. شاید این تنها تقلیدی نه چندان هوشمندانه باشد اما تکرار همراهی این دو رنگ در زندگی واقعی شخصیتها در پایان داستان، ایدهای بسیار تازه و جذاب است که همچنان این را نیز به ذهن مخاطب میاندازد که اگر این وجه که در دنیای واقعی میگذشت زمان بیشتری از انیمیشن را به خود اختصاص میداد میتوانست گیرایی آن را بیشتر کرده و عدد نه چندان جالب 6.4 را از IMDB دریافت نمیکرد.
این شاید تنها ایرادی نباشد که بتوان از این اثر گرفت بلکه ریتم نامناسب در بازگوکردن پیامهای اخلاقی داستان نیز آسیب بدی به اثرگذاری آنها وارد میکند. در واقع آنقدر در به دست آوردن شانس توسط سامانتا تاکید میکند که باز تعریفی که از خوششانسی و متضاد آن میدهد، به جان داستان نمینشیند.
سخن پایانی:
در کل انیمیشن شانس یک ساعت و خوردهای سرگرمیای را فراهم میکند که بزرگسالانی را که قدرت انتخاب خود در زندگی را به کلی انکار میکنند و کودکانی که ناامید از وقایع وحشتناک دنیای امروزی تنها در ترس به سر میبرند، امیدوار میشوند که در هر اتفاقی که به نظر ما تنها یک بدشگونی تلقی میشود رازی خوب پنهان است و همچنین خوششانسی در دنیایی کامل، بسیار ملالانگیز و امری معمول است.
این بلاگ به سفارش سایت اتاق آبی تهیه شده و استفاده از آن با ذکر منبع بلامانع است.