چطور باید یک فیلمنامه را شروع کنی؟
31 خرداد 1400 1401-10-17 11:18چطور باید یک فیلمنامه را شروع کنی؟
چطور باید یک فیلمنامه را شروع کنی؟
شروع یک فیلمنامه میتواند بهدشواری تمام کردن آن باشد. چون خوب میدانم که همه فیلمنامهنویسها برای نوشتن فیلمنامهشان و تحویل دادن آن به استودیوهای فیلمسازی عجله دارند، سعی میکنم همه آنچه را که در مورد شروع کردن یک فیلمنامه میدانم، سریعتر بگویم.
خلق فیلمنامه
من اسم این بیصبری پر از کشمکش را که اعتمادم را به بازی میگیرد، پروسه خلق فیلمنامه میگذارم. واقعاً معنی دقیق اطمینان یا اعتماد چیست؟ اگر من به نوشتهام اعتماد نداشته باشم، پس واقعاً چه کسی هستم؟ شاید یک ترسو.
این اتفاق را میتوان یک مبارزه نامید:
چه نتیجهای خواهد داشت اگر من از هر چیزی که تایپ میکنم، بترسم؟ بیشک در این صورت دستهایم هم کار دیگری را برای انجام دادن پیدا میکنند.
بنابراین اعتماد کردن چیز خوب، ضروری و مهمی برای آغاز این سفر است.
سفری بهتنهایی که بهطور تصادفی بعدها میلیونها آدم را با خود همراه میکند؛ اما در این مرحله شما در آن تنها هستید؛ شما و اعتمادتان.
حالا شما به من بگویید:
آیا معنی اعتماد کردن این است که درحالیکه هیچ ایدهای ندارید بنشینید، صفحه جدیدی را بازکنید و شروع کنید به نوشتن؟ البته که نه! آنچه من برای شروع به آن احتیاج دارم، یک تصمیم قاطع و جدی است.
و آیا این تصمیم پیش از آغاز، با تنظیم کردن یک خلاصه داستانکه مقاطع مختلف زمانی اتفاقات داستان را به تصویر میکشد و یا با استفاده از یک متد یا الگو گرفته میشود، یا با نوشتن ایده اولیه تیرهوتاری که درواقع سایهای است ازآنچه قرار است در آینده نوشته شود؟
با کدامیک از این شیوهها باید فیلمنامه را شروع کرد؟
من هر دو راه یا بهتر بگویم هر دو مدل را پیشازاین امتحان کردهام. زمانی که اولین چک نویس لیزا را دوست داشته باش را نوشتم، واقعاً تنها ایده کوچک و کمجانی از داستانی که قرار بود اتفاق بیفتد در ذهن من بود.
من چیزهای خیلی کمی برای اینکه فیلمنامهام را با آنها شروع کنم، داشتم:
و هرجا دلم میخواست، میتوانستم یکی از آن شروعها را تمام کنم؛ اما بههرحال با یکی از آن ایدهها داستان تمام شد. من فکر میکنم واقعاً یکجا نشستن هم بسیار دشوار و هم بسیار عجیب بود.
اما مهم این است که بیشترین بخش از شکلگیری شخصیت یک فیلمنامه به خاطر همین عجله کردنها برای اینکه بدانی اتفاق بعدی چیست، از بین میرود. آنهم درحالیکه دیگر انگشتانتان سرد و کسل روی کیبورد افتادهاند. این پروسه واقعاً فاجعه ست.
کاری که خلاصهنویسی میکند، کشتن خلاقیت است:
چراکه خلاصهنویسی درواقع فیلمنامهنویسی نیست. فقط و فقط خلاصهنویسی است. همین و بس.
ورود به هالیوود
سپس به هالیوود آمدم و راه دیگری را برای شروع این فیلمنامهام در نظر گرفتم. سعی کردم که همان ایدههای کوچکی را که دارم، قاطعانه تعریف کنم. با خودم فکر میکردم که میتوانم چقدر مغرورانه تصویر، عکس، یا ایدهای را که در سر داشتم مطرح کنم، مغرور به اینکه میدانستم این داستان من عجب غوغایی را در آینده به پا میکند.
اما ناگهان شوکه شدم، چراکه هرکسی که آنجا بود از من میپرسید، خب! بعدازاین چه اتفاقی میافتد؟ و من هیچ پاسخی نداشتم. چرا؟ خب… به خاطر اینکه من هنوز آن را ننوشته بودم. به نظر میرسد که حتی طرح این سؤال احمقانه است. چه اتفاقی میافتد؟ آیا من گفته بودم که یک فیلمنامه کامل آوردهام تا به شما نشان دهم؟
شما معنی قرنطینه را میدانید؟
هیچ تلفنی زنگ نمی زند و بهنوعی شما در خلأ و سردرگمی به سر میبرید. بعد از سپری کردن همه آن راهها، در این لحظات من خودم را در شهری از سرازیریها میدیدم و ناگهان شروع کردم به امتحان یک روش دیگر، یعنی نوشتن در یک فرمت 14 صفحهای به نام چگونگی نوشتن فیلمنامه!
واقعاً من این کار را انجام دادم. میدانستم که این کار هرگز خوب از آب درنمیآید. خودم را متقاعد کردم که من از سر مجبوری این کار را کردهام، چراکه این فرمت پروسه فیلمنامهام را قابل پیشبینی میکند و به آن شخصیت میدهد.
حتی خودم هم شوکه شدم که دیدم اصلاً خلاقیتم را از بین نبرد. هنوز هم میتوانستم با لذت و علاقه کارم را ادامه بدهم و به چیزهایی که دوست دارم فکر کنم؛ اما بدجوری میدانستم که یکجای کار میلنگد. واقعیت این بود که هنوز نمیشد اسم این کار را فیلمنامهنویسی گذاشت. این هنر فیلمنامهنویسی نبود و من در حقیقت ماجرا را درست فهمیده بودم.
خب پس حالا من باید چهکار کنم؟
چهکاری بهتر است؟ اگر من همینجا بنشینم و به اتفاقات بیرون فکر کنم چطور واقعاً میتوانم بفهمم که بیرون دارد چه اتفاقی میافتد؟ اولازهمه تنبل میشوم.
بنابراین داشتن یک فرمت فیلمنامهنویسی مشخص یا یک خلاصه داستان که دائم روبروی شما روی صفحه کامپیوتر خودنمایی میکند و قیافه چک نویس فیلمنامه را به خودش گرفته خیلی کار راکد، محافظهکارانه و بدون ریسکی است.
جالب است که خودتان هم میدانید که الهامی که توسط یک فرمت فیلمنامهنویسی به ذهن شما بیاید، با لذت واقعی نوشتن یک فیلمنامه از جانودل مایلها فاصله دارد؛ بنابراین همین نقطه شروع خواهد بود.
من مینشینم و 90 صفحه مینویسم:
و سعی میکنم که داستان را پیدا کنم. به همین سادگی داستانم را شروع میکنم. خوب میدانم که این کار ممکن است خیلی وقتگیر باشد، اما این را هم میدانم که الکی نیست. من واقعاً دارم مینویسم.
واقعاً دارم فیلمنامه مینویسم. این آن راهی ست که شما باید آن را بپیمایید. خستهکننده ست، جانفرساست، کشنده است، یکنواخت است، حتی ممکن است بیمزه باشد، اما راهش همین است. به من اعتماد کنید.
و اما در مورد فیلمهای پلیسی یا جنایی چطور باید کارمان را شروع کنیم؟
تریلرهای پیچوخم دار چطور؟ آیا اغلب این فیلمها، یک سری جورچین نیستند؟ آیا ما میتوانیم این داستانها را بدون هیچ طرح و برنامهای پیدا کنیم؟ آیا مجبور نیستیم که به این ماده سروشکلی بدهیم؟ بله و نه!
اینکه شاید کاملاً بر اساس پرحرفیهای خودتان بخواهید چنین فیلمنامهای را بنویسید، باعث میشود که هیچ تماشاگری به دیدن آن فیلم نرود. چرا؟ چون درواقع نویسنده به آن داستان یا ماجرا شکل نداده است.
این مسئله مهمترین چیز برای قابل پیشبینی بودن استودیوهای فیلمسازی است؛ فیلمنامه جایی تمام میشود که داستان در آنجا تمام میشود.
آخیش بالأخره یک چیزی در دستم هست!
اگر ما با توجه به یک الگوی خاص، پیرنگ یا نقشه فیلممان را ترسیم کنیم، یا خلاصهای بنویسیم، ما بیشتر و بیشتر خیالمان جمع میشود که خب همهچیز واقعی است و با خودمان ساده لوحانه فکر میکنیم: آخیش بالأخره یک چیزی در دستم هست!
پا پیش گذاشتن با یک خلاصه خیلی قوی تنها شروعی است که به نوشتن یک فیلمنامه منجر میشود. باوجود اینکه آن خلاصه داستان طلایی را کنار کیبوردمان گذاشتهایم، متوجه میشویم که تبدیل آن به فیلمنامه حالا حالاها کار دارد. من واقعاً متأسفم، اما خیلی کار دارد.
صحنههایی که ما تصور میکردیم فوقالعاده عالی از آب درمیآیند، ناگهان نوشتنشان غیرممکن میشود. حالا چرا غمگین میشویم؟ چرا یکهو نویسنده ما عقیم شد؟ این هم از شیوه خلاصهنویسی!
خب، ما فکر کردیم که یکراه میانبر زدهایم:
فکر کردیم که داریم یواشکی به راهکارهای نوشتن فیلمهای کلاسیک ناخنک میزنیم؟
تجربه من بهعنوان یک نویسنده چیزی را به من یادآور میشود که آن را پارها و پارها آموختهام و آن این است که فرض کنیم درختهای خشک حیاطخلوت باید قطع شوند. چه خوشم بیاید چه نیاید باید این کار انجام شود. پس اگر میخواهم این کار را انجام دهم باید تبر را بالا ببرم و دستبهکار شوم. نیازی به اینهمه کارهای متفرقه ندارد. دارد؟
اما ما میدانیم که اگر به عطیه خدادادیمان اعتماد کنیم که اتفاقی زیبا در شرف وقوع است، نیازی به داشتن یا نداشتن خلاصه داستان نداریم. چه بسیار نویسندگانی که با خلاصه داستان کار میکنند و مجبور به دور انداختن آن میشوند.
شروع با یک جمله:
چه بسیار نویسندگانی که با نوشتن یک جمله مثل اینکه خانه در آتش می سوزد تنها با داشتن همین یک جمله، مجبورند بنشینند و آن را تازه در فرمت یا الگوی فیلمنامهنویسیشان جا دهند. همیشه به نظر من این الگوهای فیلمنامهنویسی بیشتر شبیه شوخی است. این هم چیزی است مثل خلاصهنویسی.
بههرحال من هر جا که لازم باشد، به این مسیری که درگذشته طی کردهام نگاه میکنم و هرجا هم که تشخیص بدهم، مسیر جدیدی را برای آیندهام میسازم؛ اما واقعاً زمانی که در حال نوشتن هستم، احساس کوری مطلق میکنم و بدون آنکه کلمات را ببینم، مینویسم و مینویسم.
درعینحال سعی میکنم یادداشتهایی جستهوگریخته و کوتاه برای خودم بردارم؛ مثل طرح چند ایده، نکتهای در مورد یکی از شخصیتها، بازسازی و منظم کردن فلان اتفاق یا هر چیز دیگری ازایندست … اما زمانی که فکر میکنم دقیقاً فهمیدم چه میخواهم بنویسم و از صحت و سلامت و درستی برنامهام برای یک فیلمنامه مطمئن شدم، همه آن یادداشتها را دور میاندازم و همچون زمانی که یک کودک بودم، شروع میکنم به نوشتن!
آیا وقتیکه ما بچه بودیم، برای نوشتن مطلبی از یادداشت استفاده میکردیم؟
این مطلب را «گوردی هافمن» نوشته و از فیلم نگار شماره 69 برداشتیم.