گفتگو با پیت داکتر، کارگردان Inside Out
24 فروردین 1401 1402-03-04 12:15گفتگو با پیت داکتر، کارگردان Inside Out
گفتگو با پیت داکتر، کارگردان Inside Out
پیت داکتر کارگردان موفق و سرشناس انیمیشن که با انیمیشن های معروفی مانند وارونه (Inside Out)، بالا (UP) و… شناخته شده است در مصاحبه ای از پشت صحنه ساخت انیمیشن با همه سختی و جذابیت آن می گوید.
بین داستان اسباب بازی و کمپانی هیولاها هشت سال فاصله بود. بین کمپانی هیولاها و بالا شش سال و بین بالا و Inside Out ، شش سال.
شروع یک پروژه چه نسبتی با پایان آن دارد؟
خب، معمولا فقط یک ایده شروع می شود. در مورد Inside Out، ایده ای بود که من در سال 2009 داشتم. البته کار روی آن را اواسط سال 2010 شروع کردیم. در نتیجه شروع تا پایان آن حدود پنج سال زمان برد.
داشتم با دان اسکانلان، کارگردان دانشگاه هیولاها حرف می زدم و او گفت که « ما واقعا توی لایه های لعاب کار می کنیم ». مثل این لایه های خیلی نازک که همین طور روی هم قرار داده می شوند. ما طرح داستان را می سازیم و کاراکترها را و طنز و همه ی این چیزها را.
یک تیم داستانی فوق العاده داریم، نویسنده های شاهکار، هدایت کل این پروسه و استفاده از مغزهای بی نظیر آن ها برای رسیدن به بهترین نتیجه، با من بود.
ایده ی اولیه Inside Out چه بود؟
این که چه می شود اگر یک دختر یازده ساله داشته باشیم که خودش قهرمان فیلم نیست، بلکه محل وقوع داستان است چون درون سرش احساس هایی وجود دارد که کمک می کند راهش را هم پیدا کند.
حتی به یکی از روزهای مدرسه ای او هم فکر کرده بودم، و صحنه ای کوچک نوشته بودم درباره ی اینکه چطور او سر این که دستش را بالا کند و سوالی را جواب دهد، دچار کشمکشی درونی شده چون احساس ترس به او می گوید که « نه، اونا ما رو مسخره می کنن.»
این همه ی چیزی بود که داشتم. نمی دانم انیمیشن بالا(UP) را دیده اید یا نه، اما دختر من الی، صداپیشه ی الی کوچک در ابتدای آن فیلم بود و شخصیتش هم تا حدی شبیه به همان کاراکتر بود؛ سرزنده بود و با همه حرف می زد.
بعد وقتی یازده ساله شد، از معلمش می شنیدیم که « خب، الی دختر ساکتیه» و ما با خودمان می گفتیم « واقعا؟! موضوع چیه؟» این اتفاقی طبیعی است، اما در مقام مادر و پدر، شما به نوعی برای به پایان رسیدن آن دوران نشستن روی زمین و قطاربازی کردن و این چیزها، غصه می خورید.
نقطه عطف های دیگری که تا رسیدن فیلمنامه به نسخه ی نهایی پشت سر گذاشتید، چه چیزهایی بودند؟
اولین قدم مهم این بود که بفهمیم چه چیزی می خواهیم بگوییم؛ این که « ما می خواهیم در زندگی خوشحال باشیم. در مقام مادر و پدر می خواهیم بچه هایمان خوشحال باشند. اما این واقعیت زندگی نیست. پس چطور باید با این موضوع کنار بیاییم؟ می توانیم سعی کنیم این موضوع را کنار بزنیم یا بر آن غلبه کنیم.اما این کارها در نهایت بیهوده است. پس باید با آن روبرو شویم.»
موضوع دیگر این بود که وقتی این ایده به ذهن من رسید، به نظرم یک کمدی جمعی بود؛ گروهی از احساسات به عنوان شخصیت های فیلم که قرار بود همه شان بامزه باشند. در آن ایام به طور اتفاقی رفتیم سر صحنه ی برنامه ی تلویزیونی ستردی نایت لایو.
تماشای پروسه ی کار آن ها و چند برنامه ی تلویزیونی دیگر به من کمک کرد که بفهمم چطور باید برای گروه شخصیت ها فیلمنامه بنویسیم. این هم یکی دیگر از عناصر مهم بود.
ایده ی شخصیت دادن به احساس ها در مرکز فرماندهی ذهن یک کودک در Inside Out چطور به ذهنتان رسید؟
این ایده با این فکر من شروع شد که تماشای چه چیزی در یک انیمیشن می تواند با حال و جذاب باشد؟ به این فکرکردم که خب، من یک عالمه فیلم درباره ی موضوعات مختلف دیده ام.
به دلایلی به بدن انسان فکر کردم و فهمیدم فیلم هایی دیده ام که در جریان خون سفر کرده اند و رفته اند توی شکم و جاهای دیگر. فکر کردم که خب، چه می شود یک بار به جای مغز، وارد ذهن بشویم؟ یعنی به جای جریان خون، برویم سراغ ناخودآگاه و نحوه ی ساخت رویا؟ این کار به ما اجازه می داد کاراکترهایی داشته باشیم که نماینده ی احساسات هستند. دیدم این چیزی است که انیمیشن در آن فوق العاده است: شخصیت های قوی، خودرای و کاریکاتوری. این ایده هیجان زده ام کرد.
چطور به این ایده رسیدید که بدن احساسات را کرک مانند طراحی کنید؟
می خواستیم این شخصیت ها همان ظاهری را داشته باشند که ما از احساستمان حس می کنیم. نمی خواستیم جامد باشند یا پوست داشته باشند. این قضیه از گروه هنری و تکنیکی مان انرژی زیادی برد.
ابتدا ایده مان این بود که حالت بخار داشته باشند، اما خیلی شبیه به روح شدند. بعد آنها را معمولی طراحی کردیم و کیفیت مه آلود به آن طراحی ها دادیم.
در پایان، به Inside Out به عنوان نوعی فیلم آموزنده فکر می کردید؟
نه! این عبارت به نظر خیلی ها چیز بدی است، مگر نه؟ آدم دوست ندارد موعظه شود. چیزی که من را جذب کرد با حالی ایده بود و این فرصت که تماشاگران را به جاهایی ببرم که همه به نوعی با آن آشنا هستند، اما هرگز تصویرشده ی آن را ندیده اند. چیزهایی بودند که ما سراغ بررسی شان رفتیم.این فرصت ما بود که به این نوع مسائل زندگی ببخشیم و به شکل بامزه ای آن ها را بکاویم.
این بلاگ را به کمک مجله 24 نوشتیم.